باز خوانی کنیم کتاب زندگیمان را به عشق...
سجاد
عزیزم توجاده فدا شدن
اونکه هرگز نمی شه خسته منم اونیکه با صد امید و آرزو
دلشو بسته به عشق تو منم
آخه تو پاک و نجیبی تو یه احساس عجیبی
نکنه فرشته ای تو
تا ندای عشق رسید بر من
شوق زندگی دمید بر من آخه تو پاک و نجیبی تو یه احساس عجیبی
نکنه فرشته ای تو
می خوام تو دریای چشات تا جون دارم شنا کنم
خدا رو می خوام نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام
خدا رو می خوام نه واسه مشکل و حل غصه هام
خدا رو دوست دارم نه واسه ی جهنم و بهشت
خدا رو دوست دارم ولی نه واسه ی زیبا و زشت
خدا رو می خوام نه واسه ی سکه و پول و مقام
خدا رو می خوام که فقط تو رو نگه داره برام
دوست داشتنت بوی باران می دهد
همان قدر بی مقدمه ، همان قدر بی دغدغه
فقط یادت باشد سجاد جونم مثل باران مرا بی واسطه دوست داشته باشی . . .
خدا رو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده
خدا رو دوست دارم چون عاشق بودن رو یادم داده
خدا رو دوست دارم چون عاشقا رو خیلی دوست داره
خدا رو دوست دارم چون عاشق رو تنها نمی ذاره
خدا رو دوست دارم واسه اینکه حواسش با منه
خدا رو دوست دارم آخه همیشه لبخند میزنه
خدا رو دوست دارم واسه اینکه من و تو با همیم
خدا رو دوست دارم که می دونه ما عاشق همیم...
دوستتــــ دارم
گلایه از تکراری بودنش نکن
مشکل از مـــــن نیست
تو زیادی دوست داشتنی هستی
دوست داشتن به تعــــداد دفعات گفـــــتن نیست !
حسی است ؛
که باید بــــــی کلام هم لمــــــس شود …
خدا ناز خود را در دختر تجلی کرد
ای نازترین ناز خدا دوستت دارم
خداوند لبخند زد، دختر آفریده شد!
سارا جون خیلی شیرین حرف میزنه
خاله سمیه قربونت بشه
از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد
نه آنچه را که آرزو داری ،
زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار . . .
تو ببین، وحشی چشمان توأم دختر خوب
که چنین بی سر و سامان توأم دختر خوب
خوشترین خاطره در خلوت خونین خیال
خواب لبخند و پری خوان توأم دختر خوب !
تا باغ جهان نظاره گر شکفتن گلی چون تو باشد . . .
منم دخترت سمیه که لیلا صدایم میکردی
بیاد همهی پدرای دنیا
باورم نمیشه که سر سفره دیگه پی منو نمیگری...
دو سالی میشد که ازدواج کردم اما سفره که باز میشد
میگفت پس لیلا کجاست غذا نمیخوره...
سهمش رو نگهدارین!!!