❤❤محمّد، اجابـــــت یـک دعــــــــا❤❤

❤❤محمّد، اجابـــــت یـک دعــــــــا❤❤

تو بلوری،گل نازی،گل ناز،خنده کن کودک من،بنشین،مثل پروانه ی شاد،بر گل دامن من،کودکم،از تو جانم به تن است،جایت آغوش من است.
❤❤محمّد، اجابـــــت یـک دعــــــــا❤❤

❤❤محمّد، اجابـــــت یـک دعــــــــا❤❤

تو بلوری،گل نازی،گل ناز،خنده کن کودک من،بنشین،مثل پروانه ی شاد،بر گل دامن من،کودکم،از تو جانم به تن است،جایت آغوش من است.

پدرم رفت ...




آقا جون آقا جون پس چرا جوابمو نمیدی!!!!

منم دخترت سمیه که لیلا صدایم میکردی

حرف بزن چرا صدات نمیاد آقاجون
آخه من دختر کوچیکه بودم
بیشتر دوستم داشتی و دوستت داشتم



آب را گل نکنیم ؛ پدرم در خاک است …

وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران
با نانی در دست
و لبخند بر لب
نخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش
با زمین و تنهائیش
با خورشید و نبودنش
به یاد پدر سخت گریستم
پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست
خاطر خاطره ها رخ بنمود
زندگی چرخش یک خاطره است
خاطر خاطره ها را نبریدش از یاد
پدرم وقتی رفت آسمان غمزده بود
و زمین منتظر …..
زندگی چرخش ایام و گذار من و توست
و کسی گفت به من:
آب را گل نکنید
پدرم در خاک است
زندگی می‌گذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم
و زمین کوچک نیست
دل ما تنگ و نفس سنگین است
کاش میشد آموخت که سفر نزدیک است
خاطر خاطره‌ها را نبریدش از یاد
زندگی می‌گذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم

بیاد همه‌ی پدرای دنیا




،

باورم نمیشه که سر سفره دیگه پی منو نمیگری...

دو سالی میشد که ازدواج کردم اما سفره که باز میشد

میگفت پس لیلا  کجاست غذا نمیخوره...

سهمش رو نگهدارین!!!




راحت نوشتیم بابا نان داد !
بی آنکه بدانیم بابا چه سخت ، برای نان همه جوانیش را داد …
.


پدرم رفت .... که رفت

برای شادی روح آقا جونم و همه پدرای رفته صلوات


نظرات 8 + ارسال نظر
خاله رقیه چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 09:33

هیچ میشود خوابید دیگر بیدار نشد؟!!! کاش میشد.... پدرم چقدر دلم هوایت را میکند حالا که هوایم را نداری. به وسعت ندیدن نگاهت خسته ام، چگونه بشکنم ثانیه های س نگین دوری ات را.... روزهای دور از تو را هرگز نخواهم شمرد. همیشه بگویم همین دیروز بود..... شادی روحش صلوات

اتفاقهایی هست که حسرت آن تا همیشه باقی می مانند مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان پدر !!!!!

منصوره یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 08:36 http://www.golsajooon.blogsky.com

اشکهایم که سرازیر میشوند......

دیری نمی پایدکه قندیل می بندد...

عجیب سرد است هوای نبودنت

از همدردیت متشکرم

zeynab یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 01:01

خدا رحمتشون کنه...وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم..سمیه جان ایمان دارم که روح کسانی که دوستشون داریم همیشه کنارمون هست، پس مطمئنا پدرت همیشه کنارته.

sara شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 12:45

خدا رحمتشون کنه و روحش شاد

خدا رفته گان شما را بیامرزد.
مرسی سارا خانوم که به وبلاگ ما سر میزنی

a-m جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 22:16

عالی ولی غمگین انگیز:

مرسی بابای سارا جون

همسرم پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 16:28

با خوندن این یادداشدت من هم به یاد پدر خودم افتادم که الان در قید حیات نیست.
یادمه یک جایی دیده بودم که توشته بودن:
مادرها مثل مداد می مونن و زره زره آب شدنشون رو می بینی ولی پدرها مثل روان نویس هستن و تموم شدن جوهرشون رو نمیبینی فقط یکدفعه متوجه میشی که دیگه نمی نویسن.
برای همه عزیزانی که الان در قید حیات نیستن و خیلی هم دوستشون داشتیم یک فاتحه نثارشان کنیم.

فدات بشم عزیزم

دختردایی فاطمه پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 14:42

وااااااااااااااااااااااااای...
واقعا منم دلم خیلی برابابابزرگ نازنین ودوست داشتنیم تنگ شده
خداااااااااااااااا...
امیدوارم ک روح اون نازنین شادباشه آمین ب برکت صلواتی برمحمدوآل محمد....

اللهم صل علی محمد وآل محمدو عجل فرجهم

دایی جون پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 14:34

خیلی خوب بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد